دسترسي سريع
نويسندگان
آرشيو ماهانه
موضوعات مطالب
آخرين مطالب
لينک دوستان
ابربرچسب ها
میگریاند ابر را آن صاعقه ی مرگبار
آن زمان که دلش از آسمان میگیرد
بسانِ فریادی که پدر بر سر نداری اش میزند و از چشمان مادر فقر میچکد!
جنگل میسوزد از غصه ی تبر خوردن
و درخت نعره زنان ریشه هایش را در آغوش میگیرد تا نمیرد !
با من بگو
دریا کجا غرق کند خودش را
وقتی همه چیز در او غرق میشود ..
و من با کدامین آواز
مرگ خود را صدا کنم تا جهانم
از منجلاب درد آزاد شود ...
درخت نیستم که برویم
خورشید نیستم که بتابم
ماه نیستم که پنهان شوم
درد نیستم که علاج شوم
تنها موجودی ام که نفس میکشد
بسانِ خود!
پشت پنجره ای
که هرچه به آن مینگرد هیچ چیز
جز سیاهیِ روزهای رفته اش نمیبیند..
دریا کجا غرق کند خودش را وقتی همه چیز در او غرق میشود
و من کجا غرق کنم خودم
را آنگاه که در نبودنت غرق میشوم..
نظرات پست
امکانات وب
عضويت سريع
تبادل لينک هوشمند
آخرين نظرات کاربران
آمار وب
ورود کاربران
تبليغات متني